خدایا دستم بگیر

بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

خدایا دستم بگیر

 

پنـــــــــاه بی پنــــــــــاهان  

 

 خدایا نگویم دستم بگیر دانم گرفته ای زعنایت رها مکن....

 

 

 

ای پناهنده دلهای بی قرار، امشب خسته از پوچی های دنیا ،

خسته از سنگینی بار گناهان ،درمانده از دست نفس سرکش و

طغیانگر، به سوی تو آمـــــــــــــدم.

 

مهربانترین مهربانان، نفس کشیدن در این هوای آلوده برایم

دشوار گشــــــــــــــته

 

تشنه ام، تشنه آبی زلال از سرچشمه حقیقت

سرگردانم، سرگردان ولی آکنده از عشق تو

به سوی تو آمدم ، پناهم بـــــــــــــده

 

دنیا با تمام رنگ های دروغین ، با تمام پوچی و بی ارزشی اش

، با تمام خدعه ها و مکرهای شیاطین مرا اسیر خود کرده ،

زنجیرهایش بر پاهای نا توانم رمق حرکت را از من گرفته، به

سوی تو آمدم ، نجاتم بــــــــــــــــده

 

مرداب گناه مرا در خود فرو برده دست و پازدنم مرا بیشتر غرق

کرده ، به سوی تو آمدم، دستم را بگیــــــــــــــر.

 



نظرات شما عزیزان:

پرنیان
ساعت20:10---9 مرداد 1391
مطمئن باش ، حرفهايت هرچند تکراري باشد ، يکي هست که به آنها گوش ميدهد آن کسي نيست جز خدا . . .


faeze
ساعت8:46---5 مرداد 1391
سلام دوست عزیز مطالبت خیلی زیبا بودند خوشحال میشم ب وبلاگ من و عشقم سر بزنی اگه با تبادل لینک موافق بودی ختما خبرم کن خوشحال میشم

m.k
ساعت13:56---4 مرداد 1391
الهی حکایت دردناکی ست

شوق پرواز و این بالهای سوخته .

شوقی که چون حلقه بر گردنم

افکنده ای و آتشی که بر هستیم

فکندی و ناتوانی این بالها ...

در دوزخ هجران تو هر صبح و شام

می سوزم . هر صبح و شام

سرافکنده به درگاهت می آیم

و شرم سار باز می گردم و

در این تکرارمرا اختیاری نیست .

می رانی و می خوانی

و من در اشتیاق و اجبار تو حیرانم .

امّا سوگند به نامت اگر برانی تا ابد

به درگاهت با همین بالهای سوخته

به شفاعت عشق می نشینم ...


m.k
ساعت2:03---4 مرداد 1391
لحظه های بی تو را نمی توانم سر کنم

زمان کند می شود ...


ياسمن
ساعت19:11---2 مرداد 1391
سلام واقعاواقعامعذرت ميخوام.چن وقت بود سرم خيلي شلوغ بودنشدديگه.شعر جديدنوشتم حتما حتمابياي.خوشحال ميشم.ازاومدن ب وبت هميشه لذت ميبرم مطالبت عاليه.فعلاباي

m.k
ساعت2:19---2 مرداد 1391
تقویم من پشت فصلهای خیس
درخاطره ی چترهای گوشه گیر ، گم شده است!
تو بیا...
من از روی آمدن باران می فهمم
که چشمانت نزدیک است....


m.k
ساعت2:08---2 مرداد 1391
خداوندا !

مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم

پس مرا دریاب

و به سوی خویش بازگردان ،

دستان مهربانت را بگشا

که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |